صفای دل عالِم

صفای دل عالِم

در ادامۀ بحث معراج پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌وآله)، (جلسۀ 142، 29 ذی‌الحجه 1442) به تبیین موضوع صفای دل عالِم می‌پردازیم.

در تبیین بحث عقل از حدیث هشام وارد مشهد هجدهم می‌شویم. مشهد هجدهم شرح فرازی از حدیث است که می‌فرماید علم هم مبدأ است، هم نهایت:

"يَا هِشَامُ قَلِيلُ الْعَمَلِ مِنَ الْعَالِمِ مَقْبُولٌ مُضَاعَفٌ وَ كَثِيرُ الْعَمَلِ مِنْ أَهْلِ الْهَوَى وَ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ"[1]

اى هشام كردار كم از عالم، چند برابر پذيرفته شود و كردار بسيار از هواپرست نادان پذيرفته نگردد.

در این بیان حضرت موسی‌بن‌جعفر(علیه‌السلام) می‌خواهند به ما نشان دهند که آنچه در روند تکامل انسانی و در روند بندگی و مظهریت اسمای حضرت حق‌تعالی اصالت دارد، علم است و عمل صرفاً به‌خاطر علم انجام می‌گیرد. پس علم اینجا هم مبدأ است و هم غایت است. و عمل فقط یک وسیله است.

همۀ منازل صالحین مانند توبه، شکر، صبر، خوف، رجاء، محبت، توکل، رضا و...، بر سه امر تنظیم می‌شوند؛ معارف[2]، احوال و اعمال. در هر حرکتی به‌سوی حضرت حق‌تعالی یعنی به‌طرف مظهریت اسمای الهی این سه امر پیش روی انسان است.

برای مثال توبه را در نظر بگیریم. برای توبه ابتدا لازم است انسان آگاهی، ایمان و باور یقینی داشته باشد که «ذنب» سم کشنده است. ذنب یعنی دنباله و تعلقات انسان در مراتب مختلف. در هر مرتبه‌ای که این دنباله را انسان نشناسد و از آن توبه نکند، موجب هلاکت او در همان رتبه می‌شود. در مرتبۀ فعل، گناه فعلی، ذنب است، در مرتبۀ صفت، اخلاق رذیله، ذنب است و در بالاترین رتبه، "وجودک ذنب" است.

این نور آگاهی، ایمان و یقین وقتی بر قلب انسان بتابد، آتش پشیمانی روشن می‌شود. و این آتش درونی نشان می‌دهد که قدم اولِ توبه (علم و معرفت به گناه) برداشته شده است. اثر توبۀ حقیقی در وجود، آتش گرفتن است؛ آتش پشیمانی از گناه فعلی، گناه صفتی و اندیشۀ غلط! اینجاست که قلب به درد می‌آید، چراکه دیدگان قلب بینا شده و دلیل دوری از محبوب را می‌بیند.

انسان معمولاً از این درد فرار می‌کند، درحالی‌که این درد جلال الهی و عامل نجات و عامل نشاط وجود انسان است. مثل بیماری که از بیماری‌اش بی‌خبر است و طبیب خودش به دیدنش می‌آید و درد او را تشخیص داده، راه درمانش را هم به او نشان می‌دهد، علی‌رغم اینکه برای بیمار دردناک است که بداند بیمار است، لیکن این درد و این جلال، از جلال‌های شیرین است، پس به خاطر تشخیص و درمانش، از طبیب تشکر می‌کند!

همان گونه که در مثال بیان شد، انسان وقتی به بیماری خود آگاه می‌شود، قلب به درد می‌آید. بیماری در عالم معنا همان دیدن خود و ندیدن اصل خود؛ یعنی وجود است و انسان وقتی می‌بیند که اصل دیدن، شنیدن، علم و... خداست و انسان مانند کسی که در تاریکی مطلق بوده، فقط خود را دیده و خود را بینا و شنوا و عالم و... می‌دانسته، اکنون که نور خورشید به او تابیده و حقیقت رخ نموده، قلبش را درد فراگرفته، آتش پشیمانی او را می‌سوزاند.

بعد از اینکه نور علم تابید و دیدگان انسان به اطراف خود بینا شد، می‌بیند که محبوب خود را به دست خود در شرف هلاک قرار داده است. در آن تاریکی محبوب را از خود جدا و دور دیده و بین خودش و محبوبش حجاب گذاشته بود. اما اکنون آتش حب در درونش شعله می‌گیرد و حرارت این آتش او را به حرکت و قیام برمی‌انگیزاند، تا جبران کند و آنچه برای نجاتش لازم است تدارک نماید.

پس سه قدمی که گفته شد، در توبه از این قرار است:

1. علم؛ همان نوری است که بر قلب می‌تابد و چشم قلب را بینا می‌نماید.

2. حال؛ آتش پشیمانی است که در قلب روشن می‌شود.

3. عمل؛ جبران و تدارک گذشته است.

گاهی به مجموع این سه، توبه می‌گویند و گاهی به مرحلۀ پشیمانی، توبه گفته می‌شود. علم مقدمه و باعث توبه است، عمل نتیجۀ توبه است و حال (پشیمانی) بین این دو قرار گرفته است.

در مقایسۀ این سه امر با هم، دو نظر وجود دارد. یکی نظر ظاهربینان در دین است که عمل را افضل از دوتای دیگر می‌دانند و معتقدند علم مقدمۀ حال است و حال مقدمۀ عمل، پس عمل فضیلتش بیشتر است. اما اهل بصیرت و اولوالالباب نظرشان عکس این گروه است و معتقدند علم افضل است، زیرا عمل مقدمۀ حال و حال مقدمۀ علم است.

ملاصدرا نظرش این است که این اختلاف از یک اشتراک لفظی به وجود آمده است. لفظ «علم» بین دو معنی مشترک است. علم گاهی در معنی دانشی است که متعلق به امور جزئی است و اصطلاحاً علم معامله است؛ خواه این معامله با خلق باشد یا معامله با خدا باشد. و لفظ علم گاهی به معنی علم حقیقی یا همان مکاشفۀ قلبی است که به آن علم حضوری می‌گویند.

علمِ مکاشفه برتر از علمِ معامله است. البته بهتر است بگوییم که علم معامله حتی از خود معامله هم کم‌ارزش‌تر است؛ چون مقدمۀ معامله است. فایدۀ علم معامله اصلاح عمل است و فایدۀ علم مکاشفه، اصلاح قلب. صرف اصلاح عمل باعث می‌شود انسان خود را زیباتر ببیند و عجب و خودخواهی در او رشد کند تا جایی که ندای "أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ"[3] سر دهد! این علم فقط عمل را اصلاح می‌کند، بدون تصفیۀ قلب، بنابراین نتیجه‌اش بهتردیدن خود از دیگران است و نه‌تنها اثر مثبت بر اطرافیان انسان ندارد؛ بلکه باعث فراری دادن دیگران، خصوصاً فرزندان از اطراف او می‌شود.

علم مکاشفه قلب انسان را تصفیه و تطهیر می‌کند. و جلال و عظمت خدا را در فعل و صفت و ذات او برای انسان کشف می‌نماید. این معرفت، نهایتی است که بالاتر از آن، غایتی برای انسان تصور نمی‌شود. اگرچه گفته می‌شود سعادت با این علم به‌دست می‌آید، اما بهتر است بگوییم این علم، خودِ سعادت است! و دو مرحلۀ «حال» و «عمل» ابزارهایی هستند برای رسیدن به این غایت که معرفت الله است!

بنابراین عملی فضیلتش بیشتر است که تأثیرش بر صفای قلب و از بین‌ بردن کدورت و حجاب‌های قلب بیشتر باشد. صفای قلب در این است که انسان ذلت عبودیتش را در مقابل پروردگار ببیند و هیچ‌بودن خود را در مقابل هست، درک نماید. حجاب‌های قلب که از بین می‌رود، انسان ناتوانی خود را در مقابل خدا می‌بیند و هرچه از جمال یا جلال که به او می‌رسد راضی و تسلیم است و سخن قلبش این است که «هرچه از دوست رسد نیکوست» و حالش این‌گونه است که قرآن کریم می‌فرماید: "لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ"[4]

چه بسیار انسان‌هایی که عمل زیادی دارند ولی به خاطر غلظت حجاب‌ها و کدورت قلب این اعمال زیاد در آن‌ها تأثیر نمی‌گذارد و این، نشان می‌دهد که بر قلبشان مُهر خورده و نشان دهندۀ نهایت ابله بودن آن‌هاست.

پس منظور امام‌ کاظم(علیه‌السلام) از عمل "مَقْبُولٌ" عملی است که اثرش ایجاد صفای قلب و از بین برندۀ حجاب‌ها و کدورت قلب باشد. که وقتی صفای قلب آمد، انسان دیگر خود را در مقابل انسان کامل هیچ می‌بیند و فقط او را و زیبایی‌های او را می‌بیند و شیرین‌ترین حالت برای او زمانی است که بداند انسان کامل از او راضی است!

و منظور حضرت از "مُضَاعَفٌ" این است که تأثیر این عمل در قلب انسان عالم که حجاب‌ها را از قلبش برداشته، چند برابر تأثیر همان عمل در قلب دیگران است. قلب او چنان صاف و صیقلی شده که آیینه‌وار ملکوت را نشان می‌دهد. این قلب به جایگاهی رسیده که به زیادی عمل نیاز ندارد. اما از آنجایی که انسان ناچار است در عالم ماده و دار غرور زندگی کند، هیچ وقت از عمل بی‌نیاز نمی‌شود. و تا انسان در دنیاست به شریعت نیاز دارد.

اما فراز دوم سخن امام(علیه‌السلام) این بود که عملی که از روی هوی و جهل باشد هرچقدر هم زیاد باشد مردود است. چون این عمل‌ها به تلطیف قلوب نمی‌انجامد و حجاب‌ها را برنمی‌‌دارد. و قلبی که قساوت دارد و جرم و غلظت گرفته، کثرت اعمال نمی‌تواند بر او تأثیر نورانی بگذارد.[5]

 


[1]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏1، ص 17.

[2]- معرفت از منظر بزرگان؛ همان علم مورد نظر قرآن است. خدا اسمی به نام عرفان و عارف ندارد، و تجلی حضرت حق‌تعالی بر اساس قرآن کریم، اسم "علیم" است. همان‌طور که می‌بینیم دربارۀ تجلی اسمای الهی به آدم هم در قرآن از مشتقات «علم» استفاده شده: "عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا". البته همان علم حضوری، ربانی و یقینی است که مورد نظر قرآن است و از دیدگاه قرآن علم حصولی، اصلاً علم نیست.

[3]- سورۀ نازعات، آیۀ 24.

[4]- سورۀ حدید، آیۀ 23.

[5]- شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏1، صص374 -377.

 



نظرات کاربران

//